تاریخ : یک شنبه 26 مرداد 1393
نویسنده : samandoon

 

5 دانلود رمان عمر زندگی ما | رویای عشق کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)

6 دانلود رمان عمر زندگی ما | رویای عشق کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) پسورد : www.98ia.com

7 دانلود رمان عمر زندگی ما | رویای عشق کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) منبع : wWw.98iA.Com

11 دانلود رمان عمر زندگی ما | رویای عشق کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) با تشکر از رویای عشق عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

pdf دانلود رمان عمر زندگی ما | رویای عشق کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان عمر زندگی ما | رویای عشق کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان عمر زندگی ما | رویای عشق کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان عمر زندگی ما | رویای عشق کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)

 

21 دانلود رمان عمر زندگی ما | رویای عشق کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

صدای تپش های قلبش گوشش رو پر کرده بود هر چقدر میخواست ذهنش رو متمرکز صدای قدما کنه موفق نبود علاوه بر ضربان قلبش صدای نفساش هم بلندتر شده بود خودشو کنج ترین قسمت دیوار قایم کرده و چشماشو محکم فشار میداد تا از استرسش کم بشه اما موفق نبود همه ی اعضای بدنش به وضوح میلرزید کم کم افتادن سایه ای رو روی صورتش حس کرد بعد صدای نحسی به گوشش خورد
-از دست من فرار میکنی؟؟فک میکنی نمیتونم پیدات کنم؟؟؟چشماتو باز کن…
بیشتر چشماشو رو هم فشرد…
-گفتم چشماتو باز کن و از جات بلند شو
جملاتشو چنان با داد گفت که چشماش اتوماتیک باز شدن و با بدنی لرزان سرپا ایستاد
-سرت رو بلند کن
ترس رو با تموم وجودش حس میکرد…ناچار سرشو بلند کرد و چشماش تو دوتا چشم مشکی عصبانی قفل شد…
-بلایی به سرت بیارم مرغای آسمون به حالت گریه کنن
جمله ی آخری که با تهدید بیان شد کافی بود گرمی آب رو از لای پاهاش تا نوک انگشتاش حس کنه…سرشو پایین انداخت
صدای خنده گوشش رو پر کرد و بعدش شیلنگی که به هوا رفت و بر بدنش فرود اومد و بعد هم صدای ضجه ی بلندش…
از صدای فریاد خودش از خواب پرید..همه ی بدنش خیس عرق بود و ضربان قلبش گوشش رو پر کرده بود…اه…بازم همون خواب…
پتو رو با نفرت از روش پرتاب کرد و بلند شد و به سمت پنجره رفت و با وجود سردی هوا کامل بازش کرد.سرش رو به طرف آسمون گرفت و زیر لب زمزمه کرد: خدایا پس چرا تمومش نمی کنی؟؟تا کی این کابوسا ادامه داره؟



|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
موضوعات مرتبط: رمان , دانلود رمان عمر زندگی ما , ,
برچسب‌ها: دانلود رمان عمرزندگی ما ,
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب

/
دستهایم انقدر بزرگ نیست که چرخ دنیا را به کامتان بچرخانم اما یکی هست که بر همه چیز تواناست از او تمنای لحظه های زیبا برایتان دارم